تجربه های یک مامان

خداوند در 2 اسفند 88، پسرکوچولویی را به من امانت داد.

تجربه های یک مامان

خداوند در 2 اسفند 88، پسرکوچولویی را به من امانت داد.

واکسن 18 ماهگی

واکسن 18 ماهگی از همه واکسن ها سخت تر است. انگار گذاشتنش برای آخر کار که بعد از آن خیالت راحت باشد که تا چند سال دیگر خبری از واکسن نیست.  

واکسن را با 12 روز تاخیر زدیم. علتش هم سفر و مریضی و تب و دندان در آوردن و... بود. 6 تا دندان را با هم درآورد. پسری دو ساعت بعد واکسن پادرد گرفت. تا شب هم دیگر راه نرفت و گریه می کرد و بعدش تب و... شب هم درست نمی توانست بخوابد. من هم یک اشتباه خیــــــــــــــلی بد کردم که خدا نصیب هیچ مادری نکند و همین باعث شد که تب پسر کوچولو پایین نمی آمد. خدا به خیر گذراند. 

فردای آن روز خودمان بلندش کردیم تا راه برود ولی تا 4-5 روز درست راه نمی رفت یعنی زانویش را خم نمی کرد.

نظرات 3 + ارسال نظر
مامان محمدین یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:24 ب.ظ http://mohammadein.blogfa.com

قبلش کجاست؟

توی یه وبلاگ دیگه؟؟؟؟؟؟

قبلش رو ننوشتم. از 18 ماهگی شروع شد.

حورا سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ق.ظ http://meqdad.persianblog.ir

وای از الان دلشوره گرفتم!

سلام. این نیز بگذرد

فاضله پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:33 ق.ظ http://tavashih-2a.blogsky.com

سلام
چه کار خیـــــلی بدی کرده بودید؟
بگید ما هم یاد بگیریم این کارو نکنیم

سلام
نمیشه آخه که! یه سهل انگاری بد بود.
فقط باید حواسمون رو همیشه جمع کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد