می گفت همه چیزت را باید برای قربانی شدن آماده کنی. مطمئن باش که یک روز حتما خدا از تو قربانی می خواهد و اگر تعلل کنی...
خیال می کنی راحت است؟!
فکر می کنم داغ علی اکبر از داغ علی اصغر خیلی خیلی سوزاننده تر بود. فرزندت را بپروری بیست و چند سال و حالا که میوه عمرت به ثمر نشسته، آن هم چه ثمری، اشبه الناس برسول الله خَلقا و خُلقا و منطقا...
خیال می کنی راحت است؟!
و تو مدام به لغلغه زبان می خوانی: بابی انت و امی و نفسی و اهلی و مالی و اسرتی. تنت می لرزد وقتی لحظه ای به این خواسته ات می اندیشی.
"خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند، خوشا به حال آنان که در این قافله نور، جان و سر باختند، خوشا به حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروراندند."
می دانید یک حال خوف و رجا دارم. از یک سو از آنچه در سرنوشتم رقم خورده است، می ترسم و از سوی دیگر امید دارم، چون مثنوی حبهه و جنگ را بارها و بارها از زبان آنان که دیده اند و لمس کرده اند شنیده ام و اگر آن روز خمینی بود که چنین شوری در دلها می انداخت که مردان خدا سر و جان و مال و فرزند می باختند در راه حق، امروز نیز شما هستید و من چقدر با یادآوری وجود شما، دلم قرص می شود.
پ.ن: اگر می خواهی حال امشبم را بدانی، این را از دست نده.
سلام انار جان
چه قدر خوب شد که گفتی ...من بیشتر تو فکر جامعه الزهرا بودم ولی خوب یک سری گیرهای اساسی در مورد حوزه و سیستمش دارم...اینجا شما مجازی میخونی؟به نظرتون مجازیش بهتره یا نیمه حضوری؟سر فصل رسهای هر دو یکیه؟شما چند ترمه که میخونی؟ببخشید که اینقدر سئوال کردم
سلام از بخش وبلاگ های به رز شده ی بلاگ اسکای وارد وبلاگتون شدم، و به نظرم خیلی مطالب جالبی دارید
موفق باشید
سلام
ممنون.