تجربه های یک مامان

خداوند در 2 اسفند 88، پسرکوچولویی را به من امانت داد.

تجربه های یک مامان

خداوند در 2 اسفند 88، پسرکوچولویی را به من امانت داد.

ما کوچ کردیم

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام 

از این به بعد، می توانید یادداشت های ام علی را در این وبلاگ با عنوان "یادداشت های ام علی" مطالعه کنید. 

یک روز پر از کاردستی

بسم الله

امروز صبح بعد از مدت ها به وبلاگ یکی از دوستان سر زدم و نوشته های دوشنبه هایش را که درباره دخترش است، خواندم و همین باعث شد که یک انرژی مضاعف به همراه ایده های جالب برای بازی و نشاط پیدا کنم و خودم هم حسابی روحیه گرفتم. ممنون مسیحای عزیز.

1) چند وقت پیش برای علی یک بازی خریدیم به نام حلقه بازی که از یک سری تکه تشکیل شده که می توانیم با داخل کردن این قسمت ها در یکدیگر شکل های مختلفی مثل لوله های مارپیچ بسازیم. ولی این تکه ها آن قدر سخت و ضمخت اند که علی به سختی می تواند آن ها را در هم فرو کند. به همین خاطر یک بازی جدید با آنها ساختیم که تقریبا شبیه همان حلقه های هوش است. یعنی تکه های صاف را در هم فرو کردم که شبیه دو تا میله شد و با قطعه های دیگر هم 6 تا حلقه رنگی در دو اندازه مختلف ساختم. ولی اشکال کار اینجا بود که این میله ها باید روی یک چیزی سوار می شدند که نیفتند به همین خاطر امروز رفتم و یک جعبه کفش آوردم و با علی دورش کاغذ پیچیدیم و رنگش کردیم و بعد به اندازه میله ها داخلش را سوراخ کردیم و یک پایه برای کارمان درست کردیم. این کار برای علی خیلی جالب بود.

2) بازی دومی هم که با هم انجام دادیم باز هم یک کاردستی بود که ایده اش را از مسیحا گرفتم و با لوله فویل درست می شد به طوری که این لوله را به قطعات کوچک تقسیم کردیم و رنگ زدیم و بعد دوباره یک پایه از یک جعبه خالی درست کردیم و چند تا قاشق یک بار مصرف را که مدت هاست در کشوی آشپزخانه افتاده اند، داخلش فرو کردیم (علی این قسمت کار را دوست داشت، چون از رنگ زدن خسته شده بود و وقتی قاشق ها را بهش دادم که داخل جعبه فرو کند و جعبه را سوراخ کند، خوشش آمد) و تکه های لوله را داخلش انداختیم.

از کار مسیحا خیلی خوشم آمد، من هم فکر می کنم که در انجام بازی ها و ساختن کاردستی ها باید فرصت بیشتری به این کوچولوها داد تا خودشان تجربه کنند و بیاموزند و اعتماد به نفسشان تقویت شود.

۹ دی

باز هم نه دی.


باز هم پسرکوچولویی که هنوز به دنیا نیامده بود.

باز هم "در ظهر عزا حرمت ارباب شکستند. علامدار کجایی..."

باز هم عاشورایی. عاشورایی تر.


...

و امروز پسر کوچولویی که مشتتش را گره می کند و با همان زبان شیرینش می گوید:


مرگ آمریکا....


مرگ انگلیس...


مرگ اسراییل...


+++

نکته ای دیگر درباره کتاب

به نام خدا

تهران که بودیم، یک روز برای کاری، گذارم افتاد به دبستانی که یکی از دوستانم در آن کار می کرد. چند ساعتی را در کتابخانه دبستان به سر بردم و کلی کیفور شدم. متوجه شدم که یک سری از کتاب ها را جدا کرده اند و در اختیار بچه ها قرار نمی دهند. یکی از آن کتاب ها، کتابی بود به نام: "دروغ بد است!" آن زمان حکمت این انتخاب را نفهمیدم.

حالا که فکر می کنم می بینم که چه کار درستی کرده بودند. فطرت بچه ها آنقدر پاک است و دست نخورده که هیچ سنخیتی با گناه و خطا ندارد. آن وقت چرا ما باید خودمان بیاییم با خواندن این کتاب ها، آنها را با یکسری از گناهان و کارهای بد آشنا کنیم و بعد بخواهیم بهشان یاد بدهیم که این کار بد است. این ما هستیم که با خطاهای خودمان و تربیت های نادرست، لوح پاک وجود آنها را آلوده می کنیم.

باید بیشتر حواسمان به خودمان باشد.

کم اشتهایی

ویتامین های گروه ب برای بچه هایی که کم اشتها هستند توصیه می شود.

یک نکته هم از طب سنتی:

اگر بچه طبع صفراوی دارد و کم اشتهاست می توانید کمی رب انار به او بدهید که در کاهش صفرا موثر است و باعث باز شدن اشتهایش می شود.