-
ما کوچ کردیم
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 23:26
بسم الله الرحمن الرحیم سلام از این به بعد، می توانید یادداشت های ام علی را در این وبلاگ با عنوان "یادداشت های ام علی" مطالعه کنید.
-
یک روز پر از کاردستی
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 16:48
بسم الله امروز صبح بعد از مدت ها به وبلاگ یکی از دوستان سر زدم و نوشته های دوشنبه هایش را که درباره دخترش است، خواندم و همین باعث شد که یک انرژی مضاعف به همراه ایده های جالب برای بازی و نشاط پیدا کنم و خودم هم حسابی روحیه گرفتم. ممنون مسیحای عزیز. 1) چند وقت پیش برای علی یک بازی خریدیم به نام حلقه بازی که از یک سری...
-
۹ دی
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 01:39
باز هم نه دی. باز هم پسرکوچولویی که هنوز به دنیا نیامده بود. باز هم "در ظهر عزا حرمت ارباب شکستند. علامدار کجایی..." باز هم عاشورایی. عاشورایی تر. ... و امروز پسر کوچولویی که مشتتش را گره می کند و با همان زبان شیرینش می گوید: مرگ آمریکا.... مرگ انگلیس... مرگ اسراییل... +++
-
نکته ای دیگر درباره کتاب
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 00:54
به نام خدا تهران که بودیم، یک روز برای کاری، گذارم افتاد به دبستانی که یکی از دوستانم در آن کار می کرد. چند ساعتی را در کتابخانه دبستان به سر بردم و کلی کیفور شدم. متوجه شدم که یک سری از کتاب ها را جدا کرده اند و در اختیار بچه ها قرار نمی دهند. یکی از آن کتاب ها، کتابی بود به نام: "دروغ بد است!" آن زمان حکمت...
-
کم اشتهایی
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 12:01
ویتامین های گروه ب برای بچه هایی که کم اشتها هستند توصیه می شود. یک نکته هم از طب سنتی: اگر بچه طبع صفراوی دارد و کم اشتهاست می توانید کمی رب انار به او بدهید که در کاهش صفرا موثر است و باعث باز شدن اشتهایش می شود.
-
بازی قصه گویی
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 12:00
بسم الله یک بازی با قصه گویی. چند تا قرارداد برای بچه های بگذارید. مثلا بگویید وفتی که گلدان را نشانت دادم بگو رنگ سبز، وقتی که توپ را نشان دادم بگو توپ و به همین ترتیب. بعد داستان را طوری تعریف کنید که در آن از این کلمات استفاده شود و بچه در قصه گویی مشارکت داشته باشد. این طوری دقت او به قصه هم زیاد می شود.
-
آموزش رنگ ها
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 06:56
بسم الله در آموزش رنگ ها، هر دفعه نام یک رنگ را به کوچولو بگویید و در زمان ها و مکان های مختلف تکرار کنید تا یاد بگیرد، آن وقت سراغ رنگ بعدی بروید. اگر بخواهید هم زمان چند رنگ را به او یاد بدهید، رنگ ها را با هم قاطی می کند. البته توانایی بچه ها با هم متفاوت است. من به پسر کوچولو یک عالمه رنگ یاد دادم. یعنی نام هر...
-
دو نکته ایمنی
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 06:52
بسم الله ۱) از این کاکائوهایی که شکل سکه هستند برای بچه های کوچک نخرید چون آن وقت هر سکه ای را می خواهند در دهانشان بگذارند. ۲) حواستان به کتاب هایی که برای بچه ها می خوانید باشد. یک کتاب برای پسر کوچولو خوانده بودم که در آن یک پسری مریض می شود و مادرش به او دارو می دهد. دیروز یک شیشه دارو را دید. گفتم این داروست...
-
قربانی
جمعه 2 دیماه سال 1390 00:57
می گفت همه چیزت را باید برای قربانی شدن آماده کنی. مطمئن باش که یک روز حتما خدا از تو قربانی می خواهد و اگر تعلل کنی... خیال می کنی راحت است؟! فکر می کنم داغ علی اکبر از داغ علی اصغر خیلی خیلی سوزاننده تر بود. فرزندت را بپروری بیست و چند سال و حالا که میوه عمرت به ثمر نشسته، آن هم چه ثمری، اشبه الناس برسول الله خَلقا...
-
نماز، قرآن
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 00:14
به نام خدا 1) دوستی دارم که پسرش امسال رفته کلاس اول. می گفت که از وقتی پسرش یک ساله بود، در کلاس های حفظ قرآن شرکت می کرد. پرسیدم: تأثیری هم روی بچه ات داشت؟ گقت: الان وقتی سوره ای را یک بار برایش می خوانی، سریع حفظ می شود. 2) موقع نماز که می شود، تلویزیون را روشن می کنم و صدای اذان در خانه می پیچد و بعد هم وقتی خودم...
-
بازی های ارتباطی (1)
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 17:53
به نام خدا 1) برای این که یک شعر را به کوچولو یاد بدهید، یک تخته وایت برد یا چیزی مشابه آن آماده کنید، آهسته شروع به خواندن شعر کنید و برای هر کدام از کلمات شعر یک تصویر ساده روی تخته بکشید طوری که کوچولو متوجه شود که هر تصویر متعلق به کدام کلمه است. بعد چند بار شعر را تکرار کنید و هر کلمه را که خواندید، انگشتتان را...
-
با پسرم
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 17:45
در جدول کارهای روزانه ام باید یک سطر باز کنم و جلویش بنویسم: با پسرم. تا بدانم که چقدر از روزم را تنها و تنها به او اختصاص می دهم بدون دغدغه کارهای دیگر. مدتی است که برایش کتاب نخوانده ام و پسری چقدر کتاب خواندن را دوست دارد، امروز از دستش عصبانی شدم و سرش داد زدم، حالا پسر کوچولو خوابیده و من احساس می کنم که مادر...
-
سرماخوردگی
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 00:13
به نام خدا وقتی آب دماغ کوچولوها راه افتاد که نباید دست و پایمان را گم کنیم و آنها سریعاً را به دکتر برسانیم. گاهی درمان های گیاهی و مراقبت های خانگی و مادرانه خیلی کارسازتر از داروهای شیمیایی اطباء است.
-
آموزش های قرآنی (1)
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 00:08
به نام خدا فعلا علی الحساب به مادرانی که بچه هایی در این سن دارند توصیه می کنم که کتاب های "سوره های بهار" انتشارات جامعة القرآن کریم را برای بچه ها تهیه کنند و با آنها کار کنند. باقی تجربیات را انشالله به وقتش که به نتیجه رسیدم، خدمتتان عرض می کنم. نتیجه کار کردن این کتاب ها را وقتی می فهمید که کوچولویتان...
-
پای درس اعتقادی حاج آقا کوچولو (1)
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 00:02
به نام خدا 1) وقتی پسری یک چیزی می خواهد و تو به خواسته اش تن نمی دهی، می رود سراغ یک نفر که دم دستش باشد و از او می خواهد. حالا برایش فرقی نمی کند که این طرف یک خانم غریبه در مسجد باشد یا بابایش که پشت کامپیوتر نشسته و پسری می رود دم میز کامپیوتر می ایستد و مدام تکرار می کند: بابا جی بدم. بابا هم این شکلی می شود: و...
-
مفهوم "نیست"!
شنبه 28 آبانماه سال 1390 02:35
پسری که 20 ماهش شد تازه مفهوم "نیست" را درک کرد. یعنی فهمید که "نیست" مخالف "هست" است. حالا چند وقت است که خودش هم دارد از این واژه استفاده می کند.
-
یادگیری زنگ ها
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1390 06:24
چند وقت است که رنگ ها را می فهمد البته گاهی اشتباه می گوید و من تصحیح می کنم و گاهی درست. هم فارسی اش را هم عربی اش. مکانیسم یادگیری رنگ ها هم یکی از آن چیزهایی است که واقعا من را به شگفتی می آورد.
-
مفهوم کوچک و بزرگ
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1390 06:21
پسر کوچولو یک قطار کوچولو داشت (می گویم داشت چون الان دیگر خراب شده) که وقتی روشنش می کردی همین جوری برای خودش می رفت. من خیلی از این قطار خوشم می آمد، حالا کار نداریم. پسری می رفت باتری می آورد و من تویش می گذاشتم. گاهی وقتی ها باتری قلمی می آورد و من می گفتم: "این بزرگ است." بعد او سعی می کرد باتری را در...
-
مهندس بازی
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1390 06:15
وقتی پسر کوچولو با یک کلید می افتد به جان ماشین کوچولوهایش و چرخ هایشان را در می آورد و از این موفقیت کلی ذوق می کند، یا با خودکار سعی می کند پیچ های تلفن اسباب بازی اش را باز کند و در این کار موفق نمی شود، مرتب نگو: "وای نکن، خراب شد." بچه دارد آزمایش می کند و چیزهای جدید یاد می گیرد. چه کار داری به کارش،...
-
بازی بس است
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1390 00:48
سطل را می گیرد زیر شیر آب، شیر را کمی باز می کنم، ته سطل آب جمع می شود، سطل را برمی دارد و روی زمین خالی می کند. دارد ادای مرا در می آورد وقتی که با سطل آب، زمین را می شویم. چند بار که این کار را تکرار کرد، می گویم: "خب بسه، بریم." جیغ و فریاد می کند. یادم می آید که جایی خوانده ام که بچه ها نمی توانند به...
-
شرح از پوشک گرفتن
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 16:13
گفته بودم که در مورد پروژه سنگین می خواهم بنویسم. البته این را هم بگویم که پروژه آنقدرها هم که فکر می کردم سنگین نبود. کسانی که می خواهند تئوری کار را بدانند لطفا به جلد سوم کتاب "نسیم مهر" نوشته حاج آقا دهنوی مراجعه کنند؛ در مورد زمان انجام این کار و بقیه مسائل؛ ولی اگر می خواهید از تجربه های یک مامان...
-
دو نوع برخورد
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 15:48
پسری را برده ام دستشویی. شلنگ آب را چسبیده و رها نمی کند. شیر آب را مدام باز می کند و می بندد و از این کار لذت می برد. از طرفی نگران اسراف آب هستم و از سوی دیگر می ترسم که شیر آب گرم را یکدفعه باز کند و پایش بسوزد. چه باید بکنم؟ برخورد اول: شلنگ را به زور از دستش در می آورم:"اینو بده به من ببینم!" انگشت های...
-
همان پروژه سنگین
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 01:04
ما به لطف خدا موفق شدیم که پسری را از پوشک بگیریم. الان دو روز است که بازش می گذارم. الجمدلله خیلی زود یاد گرفت. البته هنوز شماره ۲ را بلد نیست. می خواستم جزئیات پروژه را اینجا بنویسم ولی الان فرصتش نیست. قفل کارمان با راهنمایی یکی از دوستان باز شد. بعد هم باید می زدیم به دنده بی خیالی. هر چند گفتنش راحت است. من که...
-
آموزش زبان
شنبه 16 مهرماه سال 1390 22:40
کوچولوها برای یاد گرفتن زبان قابلیت فوق العاده ای دارند. مثلا شما می توانید برای یک چیز چند تا کلمه بهشان یاد بدهید و آنها همه را یاد بگیرند بدون این که برایشان این سوال پیش بیاید که بالاخره اسم این شیء کدام یک از این کلماتی است که بهشان گفته اید.
-
مامان کم حوصله
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 06:47
بعدازظهر است. پسر کوچولو خوابش می آید ولی کنجکاوی و بازیگوشی اجازه نمی دهد که بیاید و کنار تو بخوابد. به هوای خواباندن او دراز کشیده ای و حالا پلک های خودت هم سنگین شده اند. پسر کوچولو مشغول خالی کردن کمدش است. همه لباس ها را بیرون می ریزد بعد می رود سراغ آن عقب ها که یک چیزهایی را قایم کرده ای و خودت هم یادت رفته. هر...
-
کوچولوها زود فراموش می کنند
یکشنبه 10 مهرماه سال 1390 21:15
بابا تازه به خانه آمده. می خواهی چند دقیقه در کنارش بنشینی تا بعد از یک روز پرکار کمی با هم صحبت کنید. پسر کوچولو دستت را می کشد و می خواهد همراهش به اتاق بروی. معلوم نیست که آنجا به دنبال چه چیز است. به حرفش گوش نمی کنی. او سر و صدا راه می اندازد. می خواهی بگویی که مامان از صبح تا حالا مال پسری بوده و الان نوبت بابا...
-
یک پروژه سنگین
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 20:47
وای وای وای... فکر کنم این پروژه "از پوشک گرفتن"، جزء سخت ترین کارها باشد. من یک مشکل اساسی دارم که از هر کس می پرسم و هر کتابی را که مطالعه می کنم به جواب نمی رسم، آن هم این که چه طوری به پسری یاد بدهم که هدف انسان از رفتن به دستشویی چیست؟ پسری خیال می کند که من می برمش آنجا که با شلنگ به در و دیوار آب...
-
بازی
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1390 16:46
بچه ها که به این سن می رسند، دیگر دلشان می خواهد بیشتر وقتشان را به بازی بگذرانند. پسری هم عجیب عاشق نی نی است. این را در سفر مشهد فهمیدم. با این که حسابی به من وابسته است ولی وقتی در صحن یک بچه را می دیدید، من را کاملا فراموش می کرد و به دنبال او راه می افتاد، گاهی هم می رفت بچه های بزرگتر از خودش را محکم بغل می کرد....
-
سرعت یادگیری
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1390 16:34
هر وقت پسری را می بریم تهران با حجم زیادی از اطلاعات مواجه می شود: این دایی است، این خاله، این عمو، این مامان جون، این... همه هم انتظار دارند که پسری به سرعت اسمشان را یاد بگیرد. آدم در شگفت می شود از خلقت خدا و قدرت یادگیری که در بچه های کوچک قرار داده شده.
-
مهارت های کلامی
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 00:36
سیستم سخن گویی پسری افتاده روی غلطک خدا رو شکر. تند و تند لغت ها را یاد می گیرد و به کار می برد، چند تا جمله هم می گوید. بعضی از کلمات عربی را هم بلد است. به "ماه" اشاره می کند و می گوید "مغن" یعنی "قمر". برایم جالب است که من ماه را در کتاب نشانش دادم ولی خوب توانست با ماه خارجی ارتباطش...