خداوند در 2 اسفند 88، پسرکوچولویی را به من امانت داد.
درباره من
دوم اسفندماه سال 1389، من(!)، مامان شدم. اینجا می نویسم نه فقط برای این که خاطرات پسری را ثبت کرده باشم، هرچند خواه ناخواه آنچه می نویسم درباره اوست ولی بیشتر دوست دارم که آنچه را که تجربه کرده ام در اختیار مادری دیگر قرار دهم تا شاید ذره ای از رنج سردرگمی هایی را که گاه و بی گاه دچارش شدم، از روی دوشش بردارم و یا همدردی کرده باشم با لحظات تلخ و شیرین مادری اش و شایدتر برای آینده خودم و کوچولوهای دیگر، اگر خدا عنایت کند و شایدترتر... باقی اش را نمی دانم که گذر زمان خود تعیین کننده است.
ادامه...
کوچولوها برای یاد گرفتن زبان قابلیت فوق العاده ای دارند. مثلا شما می توانید برای یک چیز چند تا کلمه بهشان یاد بدهید و آنها همه را یاد بگیرند بدون این که برایشان این سوال پیش بیاید که بالاخره اسم این شیء کدام یک از این کلماتی است که بهشان گفته اید.
چه جالب! تا حالا دقت نکرده بودم
سلام. بله خیلی جالبه.
واقعا" سرعت یادگیری بچه ها در این سن خیلی بالاست![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
وااااااااای مامان نیلوفر خودمون. مشرف کردین تشریف آوردین به وبلاگ ما. خیلی خوشحال شدم. ما شما و دخترای گلت رو خیللییی دوست داریما.