تجربه های یک مامان

خداوند در 2 اسفند 88، پسرکوچولویی را به من امانت داد.

تجربه های یک مامان

خداوند در 2 اسفند 88، پسرکوچولویی را به من امانت داد.

با پسرم

در جدول کارهای روزانه ام باید یک سطر باز کنم و جلویش بنویسم: با پسرم. تا بدانم که چقدر از روزم را تنها و تنها به او اختصاص می دهم بدون دغدغه کارهای دیگر. 

مدتی است که برایش کتاب نخوانده ام و پسری چقدر کتاب خواندن را دوست دارد، 

امروز از دستش عصبانی شدم و سرش داد زدم، 

حالا پسر کوچولو خوابیده و من احساس می کنم که مادر خیلی بدی هستم.

نظرات 3 + ارسال نظر
مرجان شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ http://golebaghebehesht.persianblog.ir/

به جای درک مقصر باید به درک مسئول رسید!

سلام متوجه نشدم.

آزی پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:52 ق.ظ

آخی منمهم وقتی دعواش می کنم عذاب وجدان بعدش می گیریم.دختری رو می گم

به به سلام خاله آزی مهربون
بابا می گفتی گاوی گوسفندی شتری شترمرغی چیزی سر می بریدیم.
مشرف فرمودید به خونه مجازی ما اومدین.

قربون دحتری برم که برا دیدنش بکوب تا اونجا اومدیم و ...
حالا نوبت شماست.

لیلا سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ق.ظ

سلام
مادر خیلی بدی هستی که سر پسرت دادکشیدی! راست میگم.

سلام. ممنون که نظرت رو به صراحت بیان کردی. حق با توئه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد