بابا تازه به خانه آمده. می خواهی چند دقیقه در کنارش بنشینی تا بعد از یک روز پرکار کمی با هم صحبت کنید. پسر کوچولو دستت را می کشد و می خواهد همراهش به اتاق بروی. معلوم نیست که آنجا به دنبال چه چیز است. به حرفش گوش نمی کنی. او سر و صدا راه می اندازد. می خواهی بگویی که مامان از صبح تا حالا مال پسری بوده و الان نوبت بابا است ولی او که این چیزها را نمی فهمد. شروع می کنی از کارهایی که امروز پسر کوچولو انجام داده برای بابا تعریف می کنی.
- به بابا گفتی رفتیم حمام آب بازی کردیم؟
- به بابا گفتی روروئک را شستیم؟
- ماژیک هایت را به بابا نشان دادی؟
- نقاشی ات را بیاور بابا ببیند.
حالا پسر کوچولو یادش رفته که یک چیزی در اتاق بود که او به شدت دلش می خواست مامان را برای آوردنش به آنجا بکشاند. الان کنار بابا نشسته و با هم نقاشی می کشند و تو با با رضایت به این صحنه نگاه می کنی.
بچه های نرمال این جوری هستن
پسرهای منم زود سرشون گرم میشه به یه چیزه دیگه
ولی چشمت روز بد نبینه یه دفعه سعی کردم با این روش یه دختر کوچولویی رو از تصمیمش منصرف کنم !!! فکر کن داشتم با دیوار حرف می زدم نه با اون!
به هیچ عنوان گوش نمی کرد!
خدا رو شکر کردم که اون بچه ی من نیست!!!! وگرنه بدجوری کلامون می رفت تو هم!
آخی. طفلک مامانش.